یاسمین یاسمین ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

عشق یعنی داشتن دختری به لطافت یاس.....

شيطون خانومي

سلام شيطون خانومي بعد از چند روز تماس با بيمارستان وليعصر بالاخره وصل شد و تونستم از خانوم دکتر اوره اي براي 11 آذر وقت بگيرم... به نظر دکتر خوبي مياد و سرشم شلوغه منم که ديگه خيلي مونده تا نوبتم بشه! ماماني با اين شکم گنده جايي نمي تونه بره و تو خونه حوصلشم سر ميره حسابي هم خوابالو شده و همش مي خوابه بابا احسانم ميگه تا ميتوني خواباتو بکن که ديگه چيزي به بيدار موندنات نمونده!!!ولي مي دونم شما دخمل خوب و آرومي هستي و بابا و مامان و اذيت نمي کني   احساس مي کنم دوباره داره حالت هاي ماه هاي اولم برمي گرده و بوي غذا که بهم مي خوره اينجوري ميشم!!واي خدا نکنه خيلي بده   ...
27 آبان 1392

عشق مامان و بابايي

سلام عشق مامان و بابايي بازم 1 هفته بزرگتر شدي و هفته29  رو تموم کردي عسل خااانوم فکر مي کنم ديگه شکم ماماني برات کوچيک باشه و اذيت بشي !!! احساس مي کنم تو شکمم برگشتي!!!! آخه پاهاي کوچولوت اومده بالايي و تا معده ماماني فشار مياري هر وقت تکون مي خوري معده من تکون مي خوره براي همين تا يه کوچولو غذا مي خورم معدم درد مي گيره و انگار پر ميشه الانم فهميدي دارم از شما ميگم داري پاهاتو تو دلم تکون ميدي جوجو کوچولوي من   هر روزي که مي گذره استرسم بيشتر ميشه آخه يه کوشولو از زايمان مي ترسم البته مي خوام سزارين شم چيزي متوجه نمي شم ولي نمي دونم ترسم براي چيه!!!! بعدشم که خانووم ...
25 آبان 1392

28 هفتگي عسل مامان و بابا و داستان شيرين انتخاب اسم

سلام سلام طلا خااانوم خودم من اومدم با کلي اسم   اول از همه تبريک به دخملم که يه هفته بزرگتر شده هفته 28 رو به پايان رسونده و وارد سه ماهه سوم شده       از مامان جون بگم براي دخترم ک تند تند داره لباساي بافتني خوشگل براي نوه يکي يدونه مي بافه ک وقتي به دنيا اومد بپوشه و سرما نخوره مامان جوووون دستت درد نکنه   خــــوب حالا ميريم سراغ بحث شيرين اسم ديروز که بابايي رفت باشگاه (بابايي نزديک 1 هفتس که باشگاه بدنسازي ثبت نام کرده و ميره) منم رفتم تو سايت سازمان ثبت احوال و از (آ تا ي) يکي يکي اسما رو با معني خوندم و اونايي که خوشم اومد و نوشتم.... خ...
19 آبان 1392

مامان و بابا و دخملـــــــي

  سلام دختر نااازم ببخشيد اين چند روز به وبلاگت سر نزدم! آخه ايام محرمه و دوتايي با هم ميريم روضه امام حسين عليه السلام خونه مامان ِبابايي و براي همين فرصت نشد بيام... هر روز براي دخترم دعا مي کنم و از خدا مي خوام صحيح و سالم به دنيا بياد آمين مثل هميشه دختر خوبي هستي و ماماني و اذيت نمي کني مامان به قررررربووووونت بابايي هم هر روز بوست مي کنه و قربون صدقت ميره و عااااشقته... امروز احساس کردم تو دلم کم تکون خوردي و دپرس بودم ولي ماشاالله از بعد از ظهر تلافي کردي و کلي تو دلم شيطوني کردي فکر کنم از صبح لالا کرده بودي و عصري پر انرژي بودي . من و بابايي هم کلي ذوق کرديم از تکونا...
17 آبان 1392

دخملي تو هفته 27 تو شکم مامان ....

  ا لان دختر مامان نزديک 1 کيلو وزنش هست و 33-34 سانت هم قد کشيده تکوناش محکم تر شده و ماماني از هر تکوني که مي خوره کلي ذوق مي کنه   الان ديگه ميتوني چشماي نازتو تو شکم مامان باز و بسته کني و انگشتت رو هم مک بزني  الهي ماماني قربون اون انگشتاي کوچولوت بشه   تو اين هفته نفس من تو شکم مامان اين شکليه     خدا کنه جاش راحت و خوب باشه و اذيت نشه ...
13 آبان 1392

انتخاب اسم براي دخملي

    دخمليه مامان الان 7 ماهه تو شکم مامانيه ولي هنوز مامان وبابا نتونستن يه اسم خوشگل براي دختري انتخاب کنن ... بابا احسان اسم فاطمه رو خيلي دوست داره ولي به من ميگه براي دخملي خودت يه اسم خوب و سنگين انتخاب کن من اولش از اسم پرنيا خوشم اومده بود ولي پشيمون شدم!!!بعدش تو فکر ياسمين بودم اونم دلمو زد !!!!   حالا کلي تو اينترنت گشتم تا يه اسم ناز و خوب پيدا کنم تا اين که اسم مه ياس رو ديدم و خوشم اومد به نظرم اسم با طراوت و نازيهه مه ياس يعني زيبا مانند ماه و با طراوت مانند ياس و در کل به معناي زيبا روي و با طراوته... امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا وق...
11 آبان 1392

خاطرات 27 هفتگي دخملي

سلام دخملي مامان   اين وبلاگو براي دخملي نازم مي نويسم هنوز چشماي نازش اين دنيا رو نديده و تو شکم مامان داره خوش ميگذروونه امروز که شروع به نوشتن خاطرات دخملم کردم 27 هفته شده زيباي من تو اين مدت هر ماه دکتر ميرم و تحت نظر دکترم که خوشگل مامان سالم و تپل مپل به دنيا بياد خدا رو شکر مشکلي هم نبوده کليييييييييييي آزمايش دادم و دو بارم سونوگرافي رفتم بار اول 13 هفته و 3 روزگيت بووود عسلم که خيلي اووشووولوو بودي آآخي ماماني فدات شه اون موقع  دکترقهرماني گفت احتمال 99 درصد دختره منو بابا هم کلي ذوق کرديم اون رووز بابايي تو رو ديد ولي من مانيتو...
9 آبان 1392
1